مبارزهی مسلحانه – از خیال تا واقعیت
طرحِبحث:
مدافعان «تئوری مبارزهی مسلحانه؛ هم استراتژی، هم تاکتیک» از آغاز تا به امروز در دفاع از این تئوری و مشیِ مبارزاتیِ آن، با دو گروه عمده روبرو بودهاند: از یکسو با مخالفان و منتقدین بالفطرهی مشیِ مسلحانه به سرکردگیِ حزبِ همیشه خائن به توده، و از سوی دیگر با آنها که دل در گرو این مشی سپرده اما درک و تصوری نادرست از آن داشته و یا دارند.
در اینجا نگاهی مختصر به گروه دوم میاندازیم.
این گروه را در واقع میتوان در دو دوره و در دو دسته بازشناخت: دستهئی که در مقطع آغازینِ جنبش مسلحانه در ایران در دههی ۱۳۵۰ با درک سطحی و غیرواقعی از تئوریِ مبارزهی مسلحانه به این جنبش پیوستند. و دستهی دیگری که در حقیقت باید آنرا بازماندهی نسلِ جوانِ سالهای پس از قیام دانست. نسلی که جوانیاش را با جانبداری از این تئوری سپری کرده است.
متنِبحث:
اکنون چند دهه از شکست جنبش انقلابی در ایران میگذرد. این جنبش که با آغاز مبارزهی مسلحانهی انقلابی در جامعهی ما حلول یافت، اگرچه دستاوردهای مبارزاتیِ عظیمی با خود به همراه آورد، اما از آنجا که در ادامهی راه از پیشروی و تکامل باز ماند، نتیجتا و شوربختانه، درست در حالی که به یکی از مهمترین و اساسیترین اهداف خود دست یافته بود، یعنی درست در حالی که توانسته بود «نقبی به قدرت تاريخی توده بزند و آنچه را که تعيينکننده سرنوشت نبرد است، وسيعاً به ميدان مبارزه واقعی و تعيينکننده بکشانند»، از کانالیزهکردن و هدایت آن در مسیر درست ناتوان ماند.
اما این تجربهی تاریخی را، درست مثل هر پدیدهی دیگری، باید محصول یک پروسه دانست. یعنی نمیتوان آنرا ناشی از عملکرد این یا آن فرد مشخص و یا برآمدِ این یا آن رویداد معین قلمداد کرد. بلکه باید آنرا در درونِ مجموعه شرایطی بررسی کرد که در آن، این یا آن فرد مشخص، و این یا آن رویدادِ معین میتوانست نقش ایفاء کند. بنابر این، ابتدا باید پروسه را شناخت تا در پرتو آن بتوان نقش عناصر و عوامل مختلف را نیز در آن بدرستی تشخیص داد.
واقعیت آنست که مبانیِ نظریِ مشیِ مسلحانه، روند تکاملیِ معینی را در مقابل خود قرار داده بود که بدون آن این مشی از رسیدن به اهدافِ نهاییِ خود باز میماند. و در واقعیت امر، همین غافلماندن یا چشمپوشیدن از آن روندِ تکاملی بود که دست و پای مشیِ مسلحانه را بست و نهایتا آنرا به بنبست کشاند. امری که هم موجب سرخوردگیِ نیروی پرشور و مبارزی میشد که به این مشی میپوست، و هم در تداوم خود، اساسا خودِ مشی و راه را نیز زیر سوأل میبرد.
بحران نظری و صفبندیهای معینی که به تدریج در درون زندانهای شاه بصورت موافقین و مخالفین تئوریِ راهنمای سازمان چریکهای فدائی خلق ایران (سچفخا) یعنی تئوری مبارزهی مسلحانه؛ هم استراتژی هم تاکتیک (م.م.ا.ت.) بروز پیدا کرد در حقیقت ناشی از عدم تکاملِ مشی مسلحانه بود. بطوری که تحت تأثیر آن، تداوم به تکرار، و دور گرفتن به درجازدن تقلیل پیدا کرد. یعنی بجای آنکه تداوم این مشی خصلتی رشدیابنده به خود بگیرد، به نقطهی مقابلِ خود بدل شد؛ یعنی به همان عارضهئی که رفیق پویان در نقد تئوری بقاء یادآور شده بود: «… هر خط مشی که هدف خود را صرفاً بقای گروهها و سازمانهای مارکسيست-لنينيست قرار دهد، بیآنکه به خصلت رشديابنده آنها توجهی انقلابی مبذول دارد، خط مشی اپورتونيستی و تسليمطلبانه است.»
به این ترتیب، دورنمای استراتژیک مبارزهی مسلحانه، از تلاش برای تشکیل ارتشی تودهای به تلاش برای بقاء سازمان مسلح تقلیل یافت. عارضهئی که در ادامهی منطقیِ خود نمیتوانست به فرسایش و تضعیفِ مشیِ انقلابی و متقابلا به رشد دوبارهی اپورتونیسم و تسلیمطلبی در جنبش نیانجامد. در چنین شرایطی بود که «نفیِ راه» جای «نقدِ راه»، «عنصر حراف» جای «عنصر خلاق»، و «دروغ» جای «واقعیت» را گرفت. بطوریکه رفرمیستها و فرصتطلبان اکنون در این شرایط میتوانستند مهمترین اسنادِ تئوریک جنبش مسلحانه را تحریف کنند و وارونه جلوه دهند و برخلاف قبل برای مصنوعات خود خریدار هم پیدا کنند. آری، اکنون میشد مُشتی دعاوی کاذب به این مشی و تئوریِ راهنمای آن نسبت داد و بعد بر اساس همان دعاوی کذب آنرا مردود جلوه داد و گوش شنوا نیز برای آن اکاذیب یافت*.
برای مثال، ادعا میشد که گویا ’معتقدین به مشیِ مسلحانه بر این باور بودهاند که با برداشتن سلاح از سوی پیشاهنگ، تودهها بلافاصله به مبارزهی مسلحانهی تودهئی دست خواهند زد‘ و یا اینکه ’چریکها گمان میکردند که یک گروه مسلح کوچک بدون حمایت تودهها میتواند بار انقلاب را یک تنه بدوش بکشد و آنرا به سرانجام برساند‘ یا اینکه ’مشیِ مسلحانه، نقش طبقهی کارگر و ضرورت سازماندهیِ آن در حزب مستقل خود را نادیده گرفته شده است‘ و تحریفهایی از این قبیل. دعاوی پوچی که البته اپورتونیستها هرگز قادر به اثبات آن نبوده و نیستند. با این وصف، آنچه که بازار سابقا کساد چنین ادعاهایی را اکنون گرم میکرد نه قدرت استدلال و یا بحث اثباتیِ صاحبان آن بلکه وضعیتِ معلق و موقعیت تضعیفشدهی خودِ مشیِ مسلحانه بود. بعبارت دیگر، از آنجا که روندِ رشدِ مبارزهی مسلحانه متوقف مانده بود، و بقول معروف به «در جا زدن» دچار شده بود، بتدریج موجودیت و اعتبار مشیِ مسلحانه خدشهدار گردید و راه برای تردید در درستیِ آن گشوده شد. تردیدها به مرور با تحریف در هم آمیخت و آنگاه که تردید و تحریف به وجه غالب مبدل شد ذهنیتی وارونه در بخشهایی از بدنهی سازمان حاکم شد؛ بدنهئی که در عین حال، خود از درک سطحی و غیرواقعی از مشیِ مسلحانه در رنج بود.
اما از این دسته که بگذریم، ما همچنین با گروه دیگری روبرو هستیم که علیرغم «همدلی» و «همسویی» با تئوری مبارزهی مسلحانه، به واسطهی درک غیرواقعی و متافیزیکی از آن، بجای هموار کردن راه بر آن، به تقلیل آن میپردازد و سبب لوث آن میگردد. درکِ متافیزیکی از مسائل در اندیشهی این دسته مانع از آن میشود که واقعیات را بطور ارگانیک و زنده ببینند. از اینرو نه مجموعه شرایطی که در آن قرار داریم را بدرستی میفهمند و نه نقش خود را در آن بدرستی تشخیص میدهند.
برای مثال، آنها مجموعه عوامل و روند پیچیده و سهمگینی که کل اپوزیسیون رژیم را با تمامیِ گرایشات و طیفهای سیاسیِ مختلفاش به بیرون از جامعه رانده است را در تحلیل خود از شرایط بدرستی دخالت نمیدهند. در نتیجه، مثلا، بجای آنکه گرایشِ عمومیِ جنبش و انحراف به راست در آن را عامل سکون و پسرفتِ جنبش ببینند؛ یعنی بجای آنکه کلِ پیکره را در نظر بگیرند و نقش اجزاء و اندامهای موجود در پیکره را مشخص کنند، عضو یا جزئی از آن را از کل منتزع میکنند و خودِ آن عضو را همچون یک کل مورد ارزیابی قرار میدهند؛ یعنی سازمان و سیاستهای آنرا بطور متافیزیکی همچون عامل تعیینکنندهی حرکت کل (یعنی کلِ جنبش) در نظر میگیرند. گویی که، چنانچه سازمان این یا آن سیاست را در این یا آن مقطع اتخاذ میکرد میتوانست راه را بر رفرمیسم ببندد و جنبش انقلابی را احیاء کند و به پیش براند! غافل از اینکه، مجموعهی شرایط و چرخش به راستِ تقریبا تمامیِ سازمانهای سیاسی عملا چنین امکانی را پیشاپیش از کل جنبش سلب کرده بود و لذا نه چفخا، نه بندریها، نه آرخا و نه هیچ گروه دیگری نتوانست و نمیتوانست جهت حرکتِ جنبش را یک تنه تغییر دهد. اما برخورد متافیزیکی با مسائل مانع از درک این واقعیت بود، تا آنجا که برخی را بر آن داشت تا از تجربهی آرخا و چریکها نوعی دایکاتمی؛ نوعی جبههی حق بر باطل بسازند.
امروز هم، ما همین نوع از برخورد را در کلام کسانی میتوانیم بیابیم که فکر میکنند ’چریکهای فدائی خلق به تئوری و مشیِ مسلحانه معتقد و پایبند نبودهاند وگرنه اقدام به جنگ مسلحانه، اقدام به ایجاد هستههای مسلح و غیره مینمود‘. آنها نتیجه میگیرند که ’عدم چنین اقداماتی ناشی از بیاعتقادی چفخا به مشیِ مسلحانه بوده است در غیر اینصورت تا بحال چفخا باید هم با داخل ارتباط ارگانیک برقرار میکرد و هم دست به اقدام مسلحانه میزد‘ و… . حال آنکه، یک ارزن واقعبینی و نیم ارزن صداقت کافیست تا دریابیم که اگر چنین اموری واقعا عملی و امکانپذیر میبود حداقل خودِ اینان— یعنی کسانی که چفخا را بیباور و خود را باورمند به این تئوری میدانند— میبایست تا بحال به انجام آن نائل میآمدند. لیکن، جبرِ واقعیاتِ سرسخت زمینی که مجالِ مزاح به احدی نمیدهد، آنها را همانجا که میبینیم میخکوب کرده، و به تعبیری، آنها را سر جای واقعیشان نشانده است. درک غیرواقعیِ اینان، آنها را حتی از دیدن تصویر کاملِ صحنهی جنگ و صفآراییهای موجود در میدان مبارزه ناتوان ساخته است، بطوریکه، بجای آنکه از انبانِ فکرِ خود تیری بسوی دشمن روانه کنند، پای خود را نشانه میگیرند. در حقیقت، کارنامهی این دسته از «مدافعان» مشی مسلحانه نشان میدهد که بلندایِ «انقلابیگری» آنان از مرز پرخاشگری علیه چفخا فراتر نمیرود تا جائیکه گویی اگر چفخا نباشد «ماشینِ حرف» اینها هم از حرکتِ دوار خود باز خواهد ماند.
نمود دیگری از این برخورد غیرواقعی را میتوان در خردهگیریهای رایج در فضای مجازی مشاهده کرد، آنجا که میشنویم: ’بس است اینهمه حرف‘ یا ’بس است بیعملی‘. در این برخورد، اصولا فراموش میشود که ’حرف هم، خود نوعی عمل است‘. یعنی در واقع، نوعی رابطهی دیالکتیکی بین حرف و عمل وجود دارد و ایندو، از منظر مارکسیسم، دو جزء جدا از هم نیستند. بنابر این، برای مثال، مبارزهی ایدئولوژیک را نمیتوان صرفا حرف تلقی کرد بلکه باید آنرا همچون بخشی از عملکرد سیاسی یک جریان دانست. در ثانی، به عمل درآوردنِ تئوری، بدون در نظر گرفتن شرایط عینی، نه عملی آگاهانه بلکه حرکتی ارادهگرایانه خواهد بود، حال آنکه مارکسیسم به عمل آگاهانه معتقد است نه به ارادهگرایی. البته درد و رنجی که تودههای تحت ستم متحمل میشوند دل و جان هر انسان آزاده و شریفی را میآزارد و دیدنِ این همه ستم را غیرقابل تحمل میکند، اما نباید فراموش کرد که جویبارهای خشم را باید عقلانی ساخت و آنها را آگاهانه بسوی دریا هدایت کرد. و در یک کلام: باید «با قلبی گرم و مغزی سرد» راه پیمود.
علاوه بر همهی اینها، این واقعیت را نیز باید درک کرد و پذیرفت که پیوندِ تمامیِ سازمانها و احزاب سیاسی با جامعهی ایران سالهاست که از هم گسیخته و استمرار این جدایی و از هم گسیختگی طی چند دهه عملا ما را به دورانی بازگردانده است که بار دیگر باید به جداییِ غمانگیز روشنفکران انقلابی از تودهها اذعان نماییم؛ جداییِ دردآوری که هیچ نیرو و هیچ سیاستی از راه دور قادر به حل آن نیست مگر آنکه پیشقراولان طبقهی کارگر (کارگران آگاه و روشنفکران انقلابی) در صحن جامعه بار دیگر به ضرورت مبارزهی مسلحانه در جامعه برسند و با فراهم آوردن ملزومات چنین مبارزهئی، آنرا از اندیشه به عمل، و از خیال به واقعیت مبدل سازند.
الف. بهرنگ
۱۸ مارس ۲۰۲۲
- امر مذمومی که البته حزب منفور توده نخستین مبتکر و پرچمدار آن بود لیکن در شرایط اعتلای مشیِ مسلحانه هرگز موفق به فریفتن عناصر مبارز نشده بود.
یک دیدگاه
بازتاب: